آفرینش ز مستی خلقت انسان، تصویری غرور انگیز مصور ساخته، نشانه ای که در بازتاب نگاه آرامش بخش عشق، حضور این لعبت خاکی را فریاد می زند و این حقیقت با شکوفایی نشانه های انسانیت، به مرحله ظهور می رسد. آنجا که تصویر روشنی از عشق در نگاه جستجوگر انسان، غوغایی وصف ناپذیر به وجود می آورد، حسی ورای نشانه های ابهام برانگیزی که گه گاه ز تردید، بستری از حقیقت می سازد و این تندیس عشق است که بر پیکره خاکی انسان، تجلی نور و معرفت را به یادگار می گذارد تا نجات انسانیت، امروز برگی از دفتر خاطرات عشق را رقم بزند.

  

آمد ز نشانه های حیرت، شر و شور

رؤیای حقیقتی که گردیده چو نور

این نور ز مستیش خبر آرد و بس

چون نور بُوَد به جان  و دل رمز عبور

  

انسان مخلوقی حیرت انگیز است که در مسیر کمال گام نهاده، اما آنچه این بنده خاکسار را به رمز عبور نزدیک می سازد، گرایش به حقیقت است. همان حس لطیفی که با حلول روح از جانب معشوق در وجود خاکیش به ودیعه نهاده شده و بارها او را درگیر این احساس شیرین ساخته. می خواهد از این همه تردید رها شود، چون می داند که نجات انسانیت درگرو دریافت این حقیقت شیرین است، پس پا در مسیری نامعلوم می نهد و از هر نشانه برای درک و دریافت راز و رمز خلقتش بهره می برد تا زین غوغای عاشقانه، حقیقت را در نگاهی شیرین دریابد.

 

من بلبل آشنای این درگاهم

هر شام و سحر ز شور دل آگاهم

می جویم ازین ترانه وصلی شیرین

گر گم شده ام ز شوق دل در راهم

  

انسان چون به صور مختلف ادراک آراسته گردد، از هر برداشتی که در مسیر درک حقیقت دارد، یک تصویر کلی می سازد تا بتواند با جمع بندی حقایق درون ز اصول انسانیت، بستری از حقیقت به وجود آورد تا نجات انسانیت در همین تمایلات عاشقانه به مرحله فعلیت رسد و آنچه در بحبوحه این حرکت، سبب نا آرامی و تردید بوده، اینگونه با برخورد و تضاد و تنش های فکری، به یک اصل مهم دست یابد، اصلی که در حقیقت طلبی انسان خلاصه می گردد.

آنچه جامعه انسانی را در فراسوی اندیشه های سالم و تفکرات متعالی دچار مشکل می سازد، خطاهای مکرری است که هر فرد تحت تأثیر نشانه های ابهام بر انگیز حیات ز خود نشان می دهد. تصویری ناموزون از حقیقتی که سرگردان تفکری خام، به حیرت بیشتر او می انجامد. مجاز گرایی جای حقیقت طلبی می نشیند و آدمی را درگیر این خطا، ز اصول معرفت دور می سازد، آنچه در اندیشه خویش پرورانده، جزئی از نشانه های ابهام برانگیز تفکرات اوست که در برخورد با خطاهای مکرر، به صورت نا خودآگاه با آنها روبرو بوده. در این حالت، بهر نجات انسانیت دست به دامن حقیقت می شود تا شاید بتواند پله های موفقیت و سعادتمندی را با افتخار بپیماید.

  

هر لحظه نهم چو پای خود در حیرت

سرگشته راه می شوم زین غفلت

در موج اگر چو قطره پنهان باشم

در موج دگر عیان شوم زین حکمت

  

انسان زمانی که سردرگم این اندیشه ها قرار گرفت، به صورت نا خود آگاه جلوه ای از حقیقت در درونش مصور می گردد. تصاویری آشنا، اما در قالب تفکری غریب که به هر حرکت و غوغای درون جهت می بخشد، لیک آدمی در این میانه بهر نجات انسانیت، آئینه هایی از حقیقت می سازد تا مجاز ها را در سایه های فراموش شده عشق رها نماید و سکوت عاشقانه را تجربه کند، همان حس لطیفی که به وی حقیقت را می آموزد. نشانه ای ورای تفکرات غلط و اندیشه های خامی که با راهکارهای ناباورانه عشق، صور مختلفی از حقیقت را به جامعه بشری هدیه می نماید.

باورها همانطور که می توانند راهگشای انسان در مسیر زندگی باشند، در صورت خطا و بیان اندیشه های مبهم، وسیله ای بهر گمراهی انسان خواهند بود. نتیجه این خطا، سرگردانی و حیرت انسان در مسیر حیات بوده تا جایی که آدمی جلوه های حقیقی نیاز را در کوله باری از تردید گم می کند و برای نجات انسانیت، خویشتن را درگیر بیان این جلوه ها نموده تا حکمت واقعی وی آشکار گردد. پا در مسیری می نهد که با صور نا آشنایی از ذهن، ترکیبی از حقیقت می سازد. حسی که با وجود هزاران تصویر روشن، باز هم مبهم و تاریک است و هزاران تصویر دیگر را در زمینه خطای ادراکی به ظهور می رساند که خود بیانگر نشانه ای از تردید و شک بوده و مجموعه ای از اندیشه های نا آشنا و غریب را به ذهن انسان ها غالب می سازد.

  

سرگشته راه بی نشانیم  همه

زین موج خطر در این گمانیم همه

جوئیم ولی زغفلت آئیم  چنین

آواره    راه    این   زمانیم   همه

  

زمانی که شاهد این سرگشتگی و ابهام ادراکی باشیم، به واقع نجات انسانیت را سر لوحه کارمان قرار می دهیم، حقیقتی که امروز در هاله ای از ابهام پنهان مانده است. انسان نیز در موجی از این سرگشتگی، ز اصول حقیقی معرفت باز می ماندو با حیرتی غریبانه دور از ابراز نیازهای حقیقی خود، در حجم نامعلومی از احساس، بیانگر حقیقتی می شود که تصویر نا هماهنگی از معرفت را بر ملا می سازد تا آنجا که گاه صور نا آشنایی از حقیقت را در یافته و با ابراز نیاز ، به عشق و جاودانگی انسان پاسخ می دهد.

نجات انسانیت در گرو یافتن هدفی ایده آل است. معرفتی که آدمی را با وجود تمام مشکلات و گره های مسیر حقیقت طلبی، با صور غریب ذهن همنوا می سازد تا در جهت انتخاب هدف، به جاودانگی و حقیقت انسانیت اکتفا نماید. این همان تفکر سالمی است که انسان را از هر توهم و خطایی باز می دارد و دروازه عشق و معرفت را به روی انسان می گشاید تا بتواند در راستای هدف خویش، از زشتی ها و پلیدی های خطا گونه بشریت به تصویری زیبا، در قالب عشق و صداقت دست یابد و اندیشه ایده آل خود را به مرحله ظهور برساند.

  

ما گرد  هدف  چو  ذره  باشیم  رها

مفتون  حقیقتیم   با صلح   و  صفا

هر لحظه شویم گرم این شعله عشق

مجنون بنموده غرق این جور و جفا

  

هدفی که می تواند برای نجات انسانیت مورد نظر قرار گیرد، درکی ورای نیازهای پوچ انسانی است که عمیق ترین نگاه ها را با حقیقت همراه می سازد تا عشق بتواند چون شعله ای درخشان به کلیه صور ذهن جهت بخشد و دور از هر گونه خطایی، به سامان دهی حقایق وجود انسان دست یابد. هدفمندی خود آغاز راهی است که به نجات انسانیت منتهی می گردد. صورتی از صور مختلف راز و نشانه های غریبی است که می توانند آدمی را سردرگم و حیران از حقیقت دور سازند، اما یک حقیقت همیشه و همه جا این احساس شیرین را آشکار می نماید و آن حس حضور خالقی بی همتاست.

زمانی که انسان با هدف متعالی به رشد و شکوفایی حقایق وجود می پردازد، تغییر و تحول در جهت رسیدن به هدف، بزرگترین حقیقتی است که نجات انسانیت را در غالب حرکتی ایده آل آشکار می سازد؛ زیرا این هدف زمینه ساز تغییرات اساسی در وجود آدمی بوده و با همراه شدن در مسیر معرفت، به کلیه صور ادراکی جهت می بخشد تا هر آنچه در هاله ای از ابهام پنهان است، در این تصاویر غریب آشکارا مصور گردد. این تحول، آغازگر راهی بی نام و نشان است، آنگونه که از هر نشانه در وجود خویش بستری از حقیقت می سازد و با کلیه اهداف بشری، در جمع و اتحادی بی نظیر به مرحله کمال می رسد.

  

باید    که  ز   این   زمانه  آزاد     شویم

ویران  شده، غرق  عشق آباد   شویم

هر چند که راه و مقصد اینجا شده عشق

در  موج  نسیم  همچو  فریاد   شویم

  

اگر اشتیاق انسان در قالب مجاز آشکار شود، هیچ تغییری نمی تواند بر این مجاز گرایی غالب آید، پس دور از ابهام در تصویری از عشق بیان می گردد تا از هر نشانه ای که ذهن را درگیر ساخته، زمینه ای برای رشد و ترقی حقایق معرفتی بسازد. نجات انسانیت، در همین بستر مهیا می شود و مجموعه حیرت انگیزی از نیاز و هدف را آشکار می نماید، در این میان اگر با هدایت نیرو های درونی دیگر نشانه ای از عشق باقی نماند، هزاران صورت زیبایی که در این معنای حقیقی پنهان گشته، عاقبت رسوا خواهد شد و این فاجعه ای است که به مرگ انسانیت ختم می گردد.

نجات انسانیت با آشکار شدن حقایق و ارزش های وجودی انسان به مرحله ظهور می رسد؛ یعنی آنجا که آدمی خود را به عنوان زیبا ترین مخلوق خداوند، در مرحله آزمون وخطا قرار می دهد تا تمام صور غریب و مفاهیم نا آشنایی که ذهنش را درگیر خود ساخته پاک نماید و با یک ذهن شفاف و عاری از شک و ابهام، به خود و نیازهای واقعی خویش بیندیشد. در این تفکر عالی است که کلیه صور شناختی، در مسیر حقیقت طلبی قرار می گیرد و انسان با یک تصویر کلی از حقیقت رو به رو می شود. نیازی توأم با احساس لطیف عشق که تمام ارزش های اخلاقی را فریاد می زند و به آدمی فرصت یافتن حقیقت را می بخشد.

  

من همچو صدف ز عشق مفتون توام

آواره  و بی نشان  و  مجنون  توام

هر  سو  که روم  ز  عشق  یابم  خبری

من شام و سحر ز شوق افسون توام

  

زمانی که انسان به نشانه های تحول بر انگیز درون خود پی برد، از هر اصل و قانونی بهر معرفت و عشق به زیبایی ها مدد می جوید تا بتواند از کلیه صور شناختی، تصویر مبهمی از حقایقی ناب بسازد تا هر آنچه در هاله ای از ابهام فرو رفته، در حجم اندیشه های متعالی، صور معرفت را آشکار سازد و زمینه نجات انسانیت را در بر خورد با نشانه های غریب ذهن فراهم نماید. رشد این ارزش ها از آدمی آئینه ای از معرفت می سازد تا تمامی نشانه های خطا گونه از ذهن و دل انسان پاک گردد و بستری روشن بهر انعکاس حقایق به وجود آید و نجات انسانیت را با اثبات حقیقت طلبی آدمی فریاد بزند.

روح آدمی گرایش به درک واقعیت هایی دارد که به صورت نکته هایی مرموز در درون وی نهادینه شده اند. این تمایل می تواند انسان را از خطاهای مکرر باز دارد. به نیازها جهت بخشد و ز همراه شدن با حقایق ناب، بستری از معرفت را به وجود آورد تا انسان چون جزء مختصری از یک کلیت مبهم، بتواند با وصل به انوار حقیقی عشق، نجات انسانیت را به زیباترین تصویر معرفت متصل سازد. در این حالت است که جلوه های غریبی از ابهام و تردید جای خود را به ساده ترین تصویر حقیقی عشق می بخشند، آنجا که بهر نجات انسانیت دست ها در یکدیگر گره می خورند و حقیقت را فریاد می زنند.

  

ما قطره صفت درون دریا باشیم

فرهاد صفت ز تیشه رسوا باشیم

مجنون وصال، مست این دیداریم

گر گم شده غرق موج پیدا باشیم

  

جامعه بستری بهر این حقیقت طلبی و عشق آفرینی است و می تواند از هر نیاز انسان، به هدف متصل گردد و آئینه دل ها را در برابر حقیقت قرار دهد تا با مصور شدن نشانه های انسانیت، در قالب احترام به ارزش های وجود، نام حقیقی عشق در هستی آشکار گردد. انسان اگر در این وادی قرار گرفت، می تواند با وجود تمام گره های مسیر راه، بهر نجات انسانیت به زیباترین تصویر عشق مزین شود و آن خلوص بندگی در رنگ ها و تصاویر حیرت انگیز ذهن اوست که راهگشای این مسیر پر پیچ و خم قرار گرفته و می تواند رؤیای شیرین رسیدن به انسانیت را به واقعیت برساند.

  

چون غنچه دل شکفته آئیم به راز

در موج  نیاز  غرق  این  جلوه   ناز

از نور وصال غرق این جلوه گری

چون گل شکفیم غرق این ناز و نیاز

 

                                                                                           (ملیحه هدایتی)